استان سیستان و بلوچستان -با وسعتی بیش از یکصد و هشتاد و هفت هزار کیلومتر مربع و جمعیتی بالغ بر دو میلیون و هفتصد هزار نفر-، با پتانسیل های بالقوه جغرافیایی و ژئوپولیتیکی در جنوب شرق ایران واقع شده است. این استان یکی از محروم ترین استان های ایران است و نسبت توسعه، بهداشت و آموزشِ آن به استان های مرکزی ایران فاصله زیادی دارد. بسیاری از فعالان بلوچ، تفاوت های ملی، فرهنگی، زبانی و مذهبی را دلیلی بر تبعیض و عمدی بودن عدم برنامه ریزی حاکمان ایران برای توسعه یافتگی بلوچستان می دانند.
بر اساس آمارهای رسمی، نرخ بی سوادی در این استان چهار و نیم درصد، یعنی ۹۰ برابر شاخص کشوری است (۱) که با توجه به ایجاد فضای امنیتی توسط حاکمیت و تحمیل فقر و محرومیت، بسیاری از دانش آموزان به دلیل نبود تمکن مالی، و بسیاری دیگر به دلیل نداشتن شناسنامه قادر به تحصیل نیستند. بیش از دو ماه از سال تحصیلی جدید (۹۶-۹۷) در سیستان و بلوچستان در حالی سپری می شود که هنوز بسیاری از دانش آموزان از داشتن سقفی برای تحصیل و کتابی جهت خواندن محروم هستند. بر خلاف ادعاهای حاکمیت، مدارس کپری، خشتی و گلی برچیده نشده و این استان با کمبود شدید نیروی آموزشی، کلاس های استاندارد و امکانات اولیه آموزشی و بهداشتی روبه رو است. علاوه بر این ها، سیستم آموزشی ایران از بسیاری جهات با آموزش و پرورش مدرن و مترقی دارای تضاد است و دانش آموزان بلوچ با توجه به برخی سیاست های غلط حاکمیت مبنی بر یکسان سازی ملی و حذف هویت قومیت های موجود در کشور، به شدت در معرض ادغام زبانی و فرهنگی قرار گرفته اند. این در حالی است که اصل پانزده قانون اساسی جمهوری اسلامی به اهمیت آموزش و جایگاه زبان مادری و عدم منع آموزش آن پرداخته است؛ اصلی که حاکمان ایران در طول این چند دهه، به فراموشی سپرده اند.
فرزندان سیستان و بلوچستان برای تحصیل انگیزه بالایی دارند اما متاسفانه هر از گاهی شنیدن خبرهایی مانند “ریزش دیوار مدرسه و مرگ دانش آموز، تصادف سرویس مدرسه، رفتارهای تبعیض آمیز معلمان غیر بومی و غیره” این انگیزه ها را به ناامیدی مبدل می کند و آمار دانش آموزانی که ترک تحصیل می کنند، سال به سال در حال افزایش است. از دیگر دلایل ترک تحصیل در بلوچستان می توان “دو زبانه بودن دانش آموزان، وجود مشاغل کاذب، نداشتن اوراق هویتی، نبود عدم برقراری عدالت آموزشی، دوری و فاصله محل تحصیل با محل سکونت، صعب العبور بودن برخی مناطق و نبود ایمنی در جاده ها و به طبع آن وجود دلهره و ترس بین خانواده ها -علی الخصوص برای دخترانشان- در کنار مشکل ایاب و ذهاب و نبود وسایل نقلیه از طرف سازمان آموزش و پرورش” را نام برد.
بلوچستان دارای بیش ترین مدارس فرسوده و تخریبی در ایران است که با وجود اتفاقات ناگوار و دلخراش، هیچ گاه از سوی حاکمیت تدابیری جدی برای مقابله با حل این معضل و مسائل دیگر نشده و اگر هم کاری انجام شده، بسیار ناچیز و بی تاثیر بوده است. در حال حاضر هزینه بازسازی این مدارس به رقمی معنادار تبدیل شده است. به گفته علیرضا نخعی، مدیر کل آموزش و پرورش بلوچستان “برای ترمیم این تعداد واحد آموزشی به میزان سه هزار میلیارد ریال اعتبار نیاز است که از توان این اداره خارج است و برای رسیدن به میانگین کشوری نیاز به ساخت هشتصد هزار مترمربع فضای آموزشی است که هزینه و بودجهای هنگفت را می طلبد”. (۲)
در تاریخ سیزده شهریور سال گذشته، “فریبا چهاردیواری” دختر هفت ساله ای در روستای “بجاربازار” با ریزش ستون درب مدرسه، جان خود را از دست داد و سه بچه دیگر هم مجروح شدند. پس از آن بود که وزیر آموزش و پرورش قول داد در این روستا، مدرسه ای شش کلاسه به نام “فریبا” بسازد؛ وعده ای که تاکنون عملی نشده است.
در حادثه ای دیگر معلم بلوچ فداکاری به نام “حمیدرضا گنگوزهی”، با آگاهی از ریزش دیوار مدرسه، خود را به دانش آموزانی که در کنار این دیوار قرار داشتند، رساند و دانش آموزان را از خطر قرار گرفتن در زیر آوار با پرت کردن آنان نجات داد و خودش آن زیر گرفتار شد و جان سپرد.
از سوی دیگر، فاصله زیاد بعضی روستاها به محل تحصیل باعث شده تا بسیاری از دانش آموزان بلوچ با هزینه های شخصی وانت هایی جهت استفاده کردن به عنوان سرویس مدرسه کرایه کنند. در شانزدهم اسفند ماه سال گذشته، تصادف کامیون با سرویس مدرسه در روستای “اپدم” از توابع لاشار منجر به کشته شدن چهار دانش آموز دختر شد. این اتفاق باعث شد بسیاری از والدین، دیگر به فرزندان خود اجازه ادامه تحصیل در جای دیگری از محل سکونتشان را ندهند.
رفتارهای تبعیض آمیز برخی معلمین غیر بومی، یکی دیگر از مشکلاتی هست که جویندگان علم در این خطه با آن مواجه هستند. با توجه به این که زبان آموزشی که در مدارس ایران تدریس می شود، با زبان مادری بلوچ ها متفاوت است در ابتدا فهم و درک آن برای همگان می تواند مشکلاتی مضاف به همراه داشته باشد.
در ابتدای سال تحصیلی گذشته بود که تنبیه بدنی “قیصر قادری” دانش آموز پایه پنجم روستای “خیرآباد بمپور” از سوی معلمش چنان حدی داشت که او را وادار به بستری شدن در بیمارستان ایرانشهر کرد. تنبیه بدنی دانش آموزان بلوچ حتی مواردی بدتر از بستری شدن در بیمارستان ها نیز داشته است. در دوم آبان ماه سال ۸۹، “سعید رئیسی” پس از آن که معلمش کتاب را به سرش می کوبد به علت آسیب سر و جمجمه و خونریزی مغزی، پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان زاهدان فوت می کند.
اتفاقاتی از این دست ناشی از تبعیضات موجود، هر از چند گاهی برای افراد جویای علم و دانش در بلوچستان رخ می دهد که بی تاثیر در “ترک تحصیل” نیستند. عدم وجود عدالت آموزشی نیز که منشاء آن را می توان سیاست گذاری های اشتباه و تبعیض آمیز حاکمیت دانست، به بدتر شدن شاخص های آموزشی در بلوچستان و ترک تحصیل دانش آموزان کمک کرده؛ به طوری که توزیع نابرابر نیروی انسانی و امکانات در داخل خود استان، مانع تحقق عدالت آموزشی در بلوچستان شده است. نیروی انسانی متخصص و مجرب -مخصوصاً در جنوب بلوچستان-، بسیار ضعیف است و بیش تر این نیروها یا سرباز معلم های فاقد تخصص و یا غیر بومی هستند. این در حالی است که در مناطق شمالی و شهرهایی مانند زابل، دو برابر نیروی انسانی در چارت سازمان وجود دارد. حال یک دانش آموز بلوچ با وجود این همه مشکلات و تبعیضات تحمیل شده چگونه می تواند با دانش آموز تهرانی که در بهترین مدارس و زیر نظر بهترین معلمان و بعضاً کسانی که طراح سوالات کنکور هستند، رقابت کند؟ بنابراین کاملاً واضح است که حاکمان ایران در طول سال های گذشته با وجود درآمد های نفتی هنگفت، محرومیت زدایی و ارتقای سطح علمی استان سیستان و بلوچستان را در دستور کار خود قرار نداده اند که هیچ، بلکه با سیاست های غلط باعث بیش تر شدن این شکاف بین استان های مرکزی و مناطق بلوچ نشین شده اند.
معضل مهم و اساسی دیگری که باعث بازماندن بسیاری از فرزندان بلوچ از تحصیل شده است، عدم داشتن اوراق هویتی مانند “شناسنامه” است. آمارهای رسمی تعداد این افراد را بیست و پنج تا سی هزار نفر برآورد کرده اند اما محمد نعیم امینی فرد نماینده شهرستان های سرباز و ایرانشهر می گوید: “تعداد این افراد در حدود ۱۱۰ تا ۱۲۰ هزار نفر است”.(۳) فقدان اوراق هویتی موجب شده تا بسیاری از کودکان بلوچ از آموزش و پرورش رسمی و کسب علم باز بمانند و عملاً تبدیل به کودکان کار شوند. بسیاری از فاقدین شناسنامه به دلیل بی اطلاعی از اهمیت داشتن مدارک هویتی و بسیاری دیگر هم به خاطر دور بودن از شهرها و نداشتن راه های مواصلاتی، هم چنان بدون شناسنامه هستند که بر طبق آمارهای ضد و نقیض دولتی این افراد در بلوچستان حدود چهار هزار نفر هستند. (۴) بسیاری این افراد با توجه به “امنیتی اداره شدن منطقه” نمی توانند از روستاهای خود به شهرهای دیگر بروند؛ زیرا هنگام مواجه شدن با ایست و بازرسی ها، بازداشت خواهند شد و به مشکلی به مراتب بدتر تحت عنوان “مشکوک التابعه” مواجه می شوند. مشکل مشکوک التابعه حتی برای بلوچ های شناسنامه دار هم وجود دارد. بعضاً پیش آمده هنگامی که فردی از بومیان منطقه برای کارهای سجلی مانند عکس دار کردن و یا تغییر عکس قدیمی شناسنامه به اداره ثبت احوال مراجعه می کند، شناسنامه اش صرفاً بنا بر ظن “مامور غیر بومی” آن اداره ضبط و مصادره می شود و از او می خواهند تا برای اثبات هویت خود به اداراتی هم چون شورای شهر یا روستا، وزارت اطلاعات، وزارت دادگستری، پلیس و ارگان های تابعه مراجعه کند و بعد از طی همه این مراحل برای اثبات نسب خود می بایست آزمایش ژنتیکی بدهد. این خود باعث شده که روستاییان فقیری که توانایی پرداخت هزینه ها را -که شامل سفر به تهران و اقامت چند روزه می شود-، ندارند عملاً نتوانند موضوع سجل خود و خانواده را پیگیری کرده و بدون شناسنامه باقی مانده اند.
رای بیش از هفتاد و سه درصدی مردم استان سیستان و بلوچستان به دولت دوازدهم، دلیل قانع کننده ای است که ثابت می کند آن ها دیگر از وضع موجود سرزمینشان خسته شده و خواستار توجه بیش تر از سوی حاکمان ایران هستند. بلوچ ها با توجه به شعارهای قبل از انتخابات حسن روحانی انتظار دارند از فقر و محرومیت بلوچستان کاسته و به زیرساخت ها با دقت نظر بیش تری نگریسته شود؛ تبعیضات موجود و نگاه امنیتی از استان برداشته شده و عدالت اجتماعی به معنای واقعی برقرار باشد؛ حاکمیت به حقوق شهروندی آن ها احترام بگذارد و آن ها را به چشم “غیر خودی و شهروند درجه سه” نبیند؛ نگاه ویژه ای به فضاهای آموزشی داشته باشد و در صدد حل مشکلات معیشتی مردم باشد؛ نه این که با دادن شعارهای غیرعملی و خارج از توان، از آراء آن ها استفاده ابزاری کند. هرانا 7 دی