، پا که در روستا گذاشتیم تند باد آرام گرفته و کوچه ناکوچه های حمیره و یحیشه غرق در گل ولای مخلوط به فضولات حیوانی بود. فضولاتی که در حاشیه منازل تلنبار بوده و با یک باران سیل آسای چند ساعته همراه با طوفان غافلگیر کننده، فرش کوچه های تنگ و معوج روستا شده است. نه خیلی دیر وقتی خبرها از قطع ارتباط چندین روستا در ۷۰ ، هشتاد کیلومتری شرق اهواز در حاشیه یکی از بزرگترین میادین نفتی ایران پیچید، خود را به غیزانیه در ۵۰ کیلو متری اهواز و از آنجا به روستاهای زرگان معمر در ۲۵ کیلومتری سمت جنوب رساندم. آثار تندباد به سرعت نمایان شد. سقوط نامتوازن و کمرخم دهها پایه تنومند سیمانی برق کنار جاده در صحرایی شبه عریان رشته خمیازهای ممتد راننده را پاره کرده و او را حالی به حالی کرد . گفت : « آهان ! ببین چی شده !؟ دیگه راه را گم نمی کنیم.»
دنبال چند روستا در صحرای وسیع
در برهوت مسیر زرگان معمر، من و راننده دنبال چند روستا می گشتیم . هر آنچه در برابر ما نمایان می شد کمی بعد در سرابی گرداگرد ناپدید می گشت.
همه چیز در آن سراب ناپدید شده است، جز خود سراب. سرابی که نه دیوار داشت نه در . بلکه “در به دری” و «هیچ» بداشت . جز صدای موتور ماشین تویوتا وانت و زوزه های باد که گاهی بر همدیگر غلبه می کردند صدای دیگری نبود . سراب هم که خیال تمامی نداشت. داشتم می دیدم بیشتر در این سراب فرو می رفتیم که ناگهان از دور شعله های روشن در صحرای زرگان بیت معمر نمایان شد. شعله های روشن چاههای نفت. راننده ادامه داد: « وقتی توی راه نشانی رو میگرفتم گفتند توی اون صحرا شعله های روشن چاههای نفت زیاد است و راه را گم نمیکنید. »
علوان از بچه های پیگیر روستا کنار جاده منتظر ما بود. تماس تلفنی ما با او از وقتی که وارد آن بیابان شدیم قطع شده بود. حدس درستی زده بود که وسط راه احتمالاً در آن یکی دو راهی ، راه را گم کنیم؛ و اگر بچه های تیشه به دست که برای لخت کردن پایه های افتاده سیمانی برق آمده بودند، نبود چه بسا سر از تل أسود به سمت خلفیه (رامشیر) در می آوردیم. گفت: «بریم پیش شیخ . دیوار خونه شیخ هم ریخت از شدت طوفان. تعدادی از گوسفندان شیخ هم کشته شدند. اون همه چی رو به شما خواهد گفت. روستا خیلی مشکل دارد . اون روز نفهمیدیم چطور شد؛ یکدفعه همه چیز به هم ریخت. ناگهان باد و باران اینجا طوفان به پا کرد.»
کوچه های گلی را پیاده گشتیم . وسط هر کوچه ناگهان حفره هایی مقابل ما نمایان می شد. داخل هر حفره چاهی است. علوان می گوید: “این چاهها منبع آب منازل است . چاهها با عمق ۲۰ متر پایین آب دارد ولی آبشان شور است. فقط جهت شستشو. آب لوله کشی نداریم. یعنی داریم منتهی هفته ای یکی دوبار بیشتر نمیاد آنهم برای یکی دو ساعت. آب آشامیدنی هم با تانکر برای ما می فرستند.”
دم هر خانه ای آب انباری تعبیه شده تا خانواده ها سهمیه خود را در آن نگهداری کنند. ترس از این دارند که مبادا از قلم بیفتند و آب به روستا نرسد. پیش آمده که روستا برای چندین روز بدون آب بوده و کسی برای نجاتشان نیامده است. از حفر چاه عمیق برای دسترسی به آب شیرین منع شده اند.
شیخ کریم عبدالرضا فرزند شیخ أسحاق می گوید: “دور و بر ما دهها چاه نفت هست”. آنها حق دارند چاه ۷۰ متری آب کنار دکل حفر کنند امّا ما که صدها سال اینجا هستیم حق نداریم و به کنایه ادامه داد: «احتمالاً آنها می ترسند ما هم به نفت برسیم . آخه نفت مال آنهاست.»
رقص با کاهگلها
گوشم با آنها بود؛ امّا نگاهم را آوارها برد. هیچ دیواری نبود که عرض بر طوفان بالا آمده باشد و تاوان مقاومت داشته است، همه به تل و آوار تبدیل گشته است، جز دیوار های گلی. چهره روستا مشوه و دگرگون است. زمانی که خانه ها گلی بود به یاد ندارند طوفان چنین کرده باشد.
حسن بنواری با یکدست در حال ترمیم بخشی از دیوار فرو ریخته حیاط خانه خود است، گفت: “از من عکس بگیر و نشان همه بده بگذار ببینند وضع مرا . ببینند چگونه من که یک دست دارم و یک پا با چنین وضعی اینجا افتاده ام. ببینند؛ شاید کسی به کمکم بیاد و مرا از این وضع نجات دهد. دست راست و پای چپش را در حادثه ای از دست داده بود.”
دیدم با یک دست سوراخ دیوارش را با گل گرفته است، تنها و یک دست . دیدم انگار با کاهگلها جشن رقصی به پا کرده است.
آن ور حسن دو سه نفر نیز مشغول آوار برداری بودند. دیوار بلوکی خانه آنها کاملاً ریخته بود و حدود ۱۵ رأس گوسفند زیر آوار دفن شده بود. حالا حیاط منزل و بیرون یکی شده و تا برپایی دوباره آن منتظر کمک های مردمی یا مؤسسات خیریه هستند.
از یکیشان پرسیدم: “کسی از مقامات دولتی برای بازدید از خسارتها نیامده؟” گفت: “چرا آمدند”. آقای هاشمی بخشدار ۳ روز اینجا بود. گفتند به شما وام می دهیم. اما وام به چه درد ما می خورد. آنها ضامن می خواهند. ما که ضامن نداریم. ده دولتی در قالب وام های کم بهره است منتهی روستائیان استقبال نمی کنند چون توان باز پرداخت ندارند. اکثراً بیکار هستند و درآمد خاصی ندارند. کشاورزی و دامداری هم که تقریباً با کمیاب شدن آب و نزولات جوی از بین رفته است. کاملاً.
کامل زرگانی ادامه داد: “روستاییان هیچ منبع درآمدی ندارند. بیکاری و تنگدستی باعث شده اکثر مردم این روستاها به سمت حواشی شهرها مهاجرت کنند”.
از او می پرسم دور تا دور این روستاها شعله های نفت روشن است و کامل که متوجه منظورم شد سری تکان داد و گفت: “عمو جان از زمان آمدن نفت به این صحرا سراغ ندارم کسی از اهالی این روستا تا حالا به کار گرفته شده باشد. اگر چنین بود وضع ما که این نبود، همه مهاجرت نمی کردند، ما تا حالا از این نفت خیری ندیدیم”.
نمود دولت در مسیر معمر
با قهوه عربی از ما پذیرایی کردند. مضیف شیخ خیون زرگانی. مضیفی بسیار وسیع برای مهمانیهای متعدد. چند روستای دیگر را هم باید بازدید می کردیم.
منتظر خالد بودم از بچه های مؤسسه خیریه ندای کرامت انسانی که همراه ما آمده بود. رفته بود تا از دو مدرسه روستا بازدید کند. هوا این روز ها کم کم رو به گرما می رود و ظاهراً کلاسهای هر دو مدرسه بدون کولر و پنکه است.
وسط گل و لای کوچه پا که جا پای علوان می گذاشتم کفشهایم کمتر گلی می شد. زمان رفتن است و علوان حالا راهنمای ماست. روستاهای سیب مندیل، شمه، عویفی (بیت زایر عبد)، ابو یرو، المسلمیه و غدیر السبع را هم رفتم.
وضعی شبیه به آنچه در روستای حمیره و یحیشه دیدم داشتند؛ بلکه بدتر. روستاهایی با دیوارهای فروریخته. به جز خدمت برق و چراغانی معابر چیز دیگری از وجود خدمات دولت در مسیر روستایی معمر نمایان نبود.
در انتظار بزرگترین طرح ملی آبرسانی
بخشدار غیزانیه مدت ۳ روز بین روستائیان آسیب دیده حاضر شده و کمک های لازم را بررسی کرده بود.
دکتر شاهین هاشمی در خصوص مشکلات این روستاها و نبود آب آشامیدنی گفت: “حدود ۸۵ روستا با جمعیتی بالغ بر ۳۰ هزار نفر در بخش غیزانیه از مدتها قبل با مشکل آب آشامیدنی مواجه است. سال گذشته طرح آبرسانی ۶۷ کیلومتری مصوب شد، با هزینه ای بالغ بر ۵۰ میلیارد تومان . اما متاسفانه آبفار (شرکت آب و فاضلاب روستایی) تا کنون فقط ۷ کیلومتر آنرا اجرا کرده است”.
او ادامه داد: “این طرح بزرگترین طرح ملی آبرسانی به مناطق روستایی ایران است که هزینه اجرا آن بخشی از صندق توسعه ملی و بخشی هم با مشارکت وزارت نفت است. اما آبفار تاکنون نسبت به اجرای آن اقدام عاجلی صورت نداده و کم کاری کرده است که این امر اخیرا با اعتراض استاندار همراه شد و پیش بینی میکنم عملیات اجرایی شکل جدی تری به خود بگیرد”.
سرابی که رنگ باخت
قبل از تاریکی هوا باید برمی گشتیم تا راه را گم نکنیم. اطراف روستا طوفان سقف حلبی خیلی از منازل، کپرها و آب انبارها و آغل ها را با خود برده بود و صدها متر آنطرف پرت کرده بود. بسان گیسوان به هم ریخته یال اسب های شیخ أسحاق. اسب های شیخ در فضای باز به درختی کهور کنار جاده به طنابی بسته شده بودند. الوذن؛ اسب های اصیل عرب.
آخرین عکس ها را گرفتم و به راه افتادیم. صحرا و سرابش هنوز جلویمان نمایان نشده است. راه برگشتنی انگار کمی آشناتر می آمد. هر چه بیشتر می رفتیم، سراب را که در راه آمدن برای زمانی ما را در خود می بلعید گویا ابهت خود را از دست داده و کم اثرتر شده است. جلوتر وسط راه امّا، سراب، رنگ خود را به هوای گرگ و میش باخته بود. مردم سالاری 27 اردی بهشت