خودکشی یک پدر و مادر به خاطر فرزند بیمار در سرآبله ایلام
روزنامه شهروند در این بار اینگونه نوشت : فقر و تنگدستی یک ماجرای تلخ دیگر را رقم زد. اینبار در سرآبله ایلام بود که یک زن و شوهر جوان، در فشار اقتصادی و بیپولی به زندگی خود پایان دادند. آنها وقتی متوجه بیماری خاص فرزندشان شدند، چنین تصمیم تلخی را گرفتند و با اینکار دو پسر خردسالشان را بیسرپرست و تنها رها کردند.
پسر ٨سالهشان با بیماری بیشفعالی و قند دستوپنجه نرم میکند. مادر این پسربچه بعد از اینکه متوجه بیماری فرزندش شد، نتوانست با این موضوع کنار بیاید. او باید پسر خردسالش را در یک مدرسه استثنایی ثبتنام میکرد، برای همین وقتی دید که توانایی مالی این کار را ندارد، خودش را کشت. همسر این زن هم درست زمانی که پزشکان مرگ همسرش را اعلام کردند، به خانه برگشت و او هم با قرص برنج به زندگیاش پایان داد.
این ماجرا چهار روز پیش رخ داد. مرد ۴٠ ساله از بیرون به خانهشان در سرآبله ایلام برگشت. وقتی به خانه رسید با صحنه وحشتناکی روبهرو شد. همسرش بیحال روی زمین افتاده بود و در دستانش هم قرص برنج وجود داشت. از آنجایی که این مرد میدانست همسرش در این مدت با مشکلات زیادی مواجه شده و حال روحی خوبی نداشته است، متوجه خودکشی او شد.
بلافاصله همسرش را به بیمارستان رساند. در بیمارستان پزشکان بعد از بررسی وضع این زن، مرگ او را تایید کردند. مرد جوان نتوانست مرگ همسرش را تاب بیاورد. او هم به خانه برگشت. چشمش به قرصهای برنجی که همسرش خورده بود، افتاد. همانجا تصمیمش را گرفت. دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود. قرصها را برداشت و خورد. مرد جوان به سرنوشت همسرش دچار شد و با قرص برنج جانش را از دست داد.
ماجرا چه بود
دلیل خودکشی این زن و شوهر به فقر و تنگدستی برمیگردد. فشار مالی و عدم توانایی پرداخت هزینههای تحصیلی و درمانی فرزند، انگیزه این زوج از خودکشی بود. یکی از بستگان نزدیک این زوج جوان ماجرای اصلی این خودکشی تلخ را روایت کرد و گفت: «رضا و ویدا ٨ سالی میشد که با هم ازدواج کرده بودند. از همان سالهای نخست ازدواجشان با مشکلات زیادی مواجه بودند.
وضع مالی خوبی نداشتند. رضا کارگر ساختمانی بود و درآمدش هم کم بود، تا اینکه آنها صاحب دو فرزند پسر شدند. بردیا فرزند بزرگتر آنهاست. بعد از به دنیا آمدن برنا و بردیا زندگیشان سختتر شد. تا اینکه چند وقت رضا از کار بیکار شد. دیگر اوضاع بدتر از قبل شد. مشکلاتشان چند برابر شده بود.
مدتی بود که رضا و ویدا از لحاظ روحی به هم ریخته بودند، تا اینکه چند روز پیش ویدا و رضا متوجه شدند بردیا به بیماری قند و بیشفعالی مبتلاست. روز حادثه بود که از مدرسه بردیا با ویدا تماس میگیرند و او وقتی به آنجا میرود، به او میگویند که دیگر نمیتوانند بردیا را در مدرسه نگه دارند. آنها به ویدا میگویند که بردیا به خاطر بیماریاش باید در مدرسه دیگری درس بخواند و آنها هرچه زودتر باید پسرشان را از آن مدرسه ببرند.
ویدا همان زمان به خانه مادرش میرود و از مادرش میخواهد با مسئولان مدرسه صحبت کند. وقتی مادر ویدا به مدرسه نوهاش میرود، صحبتهایش به نتیجه نمیرسد. مسئولان مدرسه اصرار بر بیرونکردن بردیا داشتند. وقتی ویدا و مادرش به خانه برمیگردند، ویدا یک قرص برنج میخورد. قرصی که نمیدانیم از کجا تهیه کرده و همراهش بوده است.
وقتی در خانه مادرش بیحال میشود، مادر ویدا او را به خانه خودشان میبرد. ویدا در حیاط روی زمین بود که شوهرش از راه میرسد. گویا در دستان مشتکرده ویدا هنوز یک قرص برنج دیگر نیز وجود داشت.
رضا همان لحظه قرص را برمیدارد و درون جیبش میگذارد. بعد از آن همسرش را به بیمارستان میرسانند. اما تلاش پزشکان برای نجات جان وی بینتیجه ماند و ویدا جان خود را از دست داد. رضا نتوانست این موضوع را تحمل کند. همان شب از بیمارستان به خانهشان برگشت و آن یک قرص را خورد. پسرانش با صحنه مرگ پدرشان مواجه شده بودند. رضا پیش از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داده بود. حالا برنا و بردیا بیسرپرست ماندهاند.
آنها در کنار خانواده رضا زندگی میکنند و اصلا معلوم نیست آیندهشان چه میشود. جسد رضا و ویدا هم روز چهارشنبه تشییع شد. هنوز هم دلیل اصلی این اتفاق تلخ را نمیدانیم، ولی چیزی که مشخص است اینکه ویدا و رضا هر دو وضع روحی خوبی نداشتند و ویدا چند وقتی میشد که عصبی شده بود.
بیماری بردیا هم او را از پا درآورد. بردیا حال خوبی نداشت و به خاطر بیشفعالیاش پرخاشگریهای زیادی میکرد. ویدا هر روز گریه میکرد و اشک میریخت. رضا هم بیکار شده بود و هیچ پولی نداشت. فقر و بیپولی واقعا آنها را آزار میداد و همین باعث شد چنین تصمیمی بگیرند.»نگاهی به جقوق بشر کردستان 20 شهریور