، غول حاشیهنشینی نزدیک به یک دهه است که تصویر شهرهای مختلف کشورمان را تیرهوتار کرده و مانند ابر سیاهی میرود تا غبار غم را بر گرد شهرها بپاشد. حاشیهنشینی، مشکلات و معضلات حاصل از آن، علاوه بر شهرهای بزرگ مانند تهران و مشهد در دیگر شهرها نیز رشد عجیبی پیدا کرده که ناشی از سقوط طبقه متوسط به سمت ضعیف و افزایش هرچه بیشتر جمعیت طبقه محروم است.
در این گزارش آمده است، همراه با ابوالفضل لعلبهادر یکی از فعالان اجتماعی شهر سبزوار از شرایط منطقه «اسلامآباد» این شهر بازدید کردیم. درحال گفتوگو با زبالهگردی بودیم که دختری به نام هدیه جلو آمد و با خواهش و التماس ما را به خانهشان دعوت کرد تا وضعیت زندگی خود و خانوادهاش را به ما نشان دهد.
چهار نفری در حمام زندگی میکنیم
کوچهای را از میان فاضلابهای خانگی و پر از زباله طی کردیم. خانه محقر آنها در انتهای کوچه بود. وارد خانه که شدیم، هدیه حمامی در گوشه حیاط نشانم داد و گفت: «ما چهار نفری در این حمام زندگی میکنیم. بهخاطر اینکه نتوانستیم اجاره خانهمان را بپردازیم، صاحب خانه ما را بیرون کرد و مجبور شدیم در حمام خانه عمهام ساکن شویم».
شرایط زندگی به نحوی بود که در داخل یک اتاق دو در دو که در واقع یک حمام بود؛ تمام وسایلشان را چیده بودند. شیرآلات و دوش حمام هنوز به دیوارها متصل بود و بوی نَمی، که داخل فضا پیچیده بود شرایط تنفسی را بهشدت مشکل کرده بود. پتویی به عنوان فرش پهن کرده بودند و بالشتکهای کهنه و رنگ پریدهای در اطراف مشاهده میشد. خانواده چهار نفره هدیه در بیرون حمام با چیدن چند آجر، اجاق گازی برای خود درست کرده بودند. لباسهاشان به دیوار حیاط آویزان بود و به خاطر کوچک بودن فضا پدر و پسر خانواده در حیاط میخوابیدند.
«اعتیاد»؛ افیونی برای درد بیسقفی
اما داستان این خانواده تنها به بیسرپناه بودن خلاصه نمیشد و بازهم ردپای اعتیاد که همراه با فقر، مهمان این زندگیهای فراموش شده میشود را میتوانستید در چهره آنها ببینید.
هدیه از مادرش و وضعیت اعتیاد او گفت: «مادرم قبلاً درگیر اعتیاد بود و حالا گاهی تریاک میکشد. بعضی وقتها هم شربت متادون میخورد. پدرم کارگر گچکاریست و از زمانی که به خاطر دارم مواد مخدر سنتی مثل شیره و تریاک مصرف میکند».
علیرضا ۱۳ ساله؛ مصرفکننده کوچک هروئین
زمانی که داشتیم با هدیه صحبت میکردیم مادرش جلو آمد از او درباره پسر ۱۳ سالهاش پرسیدیم. او گفت: «علیرضا کلاس هفتم است. از حدود دو، سه ماه پیش با یک نفر دوست شد و الان هروئین مصرف میکند. برای کمک به پسرم سعی کردیم شیره و تریاک را جایگزین هروئین کنیم».
با دیدن علیرضا متوجه شدیم که او نیازی جدی به درمان و مراقبتهای پزشکی تحت نظارت کادر درمانی مجرب و مصرف داروهای خاص دارد تا از افیون اعتیاد، جان سالم به در ببرد.
ما اصلاً زندگی نداریم
هدیه میگوید: «اگر ما سرپناهی داشته باشیم وضعیتمان بهتر میشود چون با شرایطی که داریم نمیتوانیم حداقل اقدامات بهداشتی را انجام دهیم؛ اصلاً زندگی عادی نداریم. من و مادر و پدرم کار میکنیم تا هزینه زندگی تامین شود. بعد از اینکه صاحبخانه قبلی از خانه بیرونمان کرد عمهام حمام گوشه حیاط خانهاش را به ما داد تا جایی برای زندگی داشته باشیم».
بهزیستی در صف اول کمک، دیگر نهادها کجا هستند؟
با پیگیریهای صورت گرفته تنها سازمانی که تاکنون بری بهبود وضعیت این خانواده کمک کرده سازمان بهزیستی سبزوار بوده است. درواقع بعد از نامهنگاریهای انجام گرفته با سازمان بهزیستی، کارشناسان اورژانس اجتماعی به محل سکونت این خانواده اعزام شدند. قرار بر این است که این خانواده تحت حمایت بهزیستی قرار بگیرند و پسر خانواده بستری شود و فرآیند درمان تا بهبودی کامل او طی شود. همچنین با کمک جمعی از خیران پیگیر محلی برای سکونتشان شدیم، اما متأسفانه به نتیجه رسیدن این اقدام حدود سه ماه زمان میبرد.
وضعیت زندگی مردم منطقه اسلامآباد به اینجا ختم نمیشود در ادامه با خانوادهای صحبت کردیم که در یخچال زندگی میکنند.
زندگی در یخچال ویترینی!
همراه با این فعال اجتماعی به سمت ورودی شهر سبزوار رفتیم، جاییکه زن و شوهری در یک یخچال ویترینی از کار افتادهای زندگی میکردند و هر دو درگیر اعتیاد بودند.
بر اساس این گزارش، باورتان بشود یا نشود! کمی آن طرفتر از آن حمام نمور و تاریک خانواده چهار نفره، مردی به نام مجید همراه با همسرش در یک یخچال زندگی میکنند؛ یک یخچال ویترینی در ورودی شهر سبزوار! همین یخچالهای ویترینی سوپرمارکتهای شیک که پر از انواع نوشیدنی و بستههای موادغذایی هستند. حالا شده سرپناه دو انسان!
یخچالی در جلوی مغازهای در ورودی شهر -واقع در میدان سربداران- کنار پمپ بنزین وجود داشت. مجید از یخچالی که درهای شیشهای داشت، بیرون آمد و با ما شروع به صحبت کرد: «مدتی است به دلیل بیکاری و نداشتن سر پناه مجبور به زندگی در این یخچال بلااستفاده شدیم. یک طبقه وسایل شخص و مواد غذاییمان را گذاشته ایم و در طبقه پایین میخوابیم».
از مجید پرسیدیم، همسرت کجاست؟ صدای ضعیفی از داخل یخچال به گوش رسید و رقیه گفت: «من اینجام»…!
به رقیه نگاه کردم زن میانسالی که چهره شکست خوردهای داشت، سرش را از یخچال بیرون آورد و به من گفت: «ما از ناچاری در یخچال زندگی میکنیم. قبلاً وضعیت بهتری داشتیم، مجید کار میکرد و با هنر خطاطی و خوشنویسی بخشی از خرج زندگی را درمیآورد، اما بعد از اعتیاد نتوانست کار کند در نتیجه حق انتخاب دیگری برایمان باقی نماند».
از مجید پرسیدم امید یا هدفی برای آینده داری؟ گفت: «ترک کردن لیاقت میخواهد و اینبار شاید قسمتم شده تا بتوانم ترک کنم، دلم میخواهد بعد از ترک اعتیاد، دوباره هنرم را از سر بگیرم، خطاطی و خوشنویسی کنم».
با تلاشهای چند تن از فعالان اجتماعی، مجید و همسرش به کمپ منتقل شدند، اما باید منتظر پیگیریهای بعدی توسط کمیته امداد، بهزیستی، معاونت امور و زنان و خانواده استانداری و همه سازمانهای مربوط به حال و اوضاع این افراد باشیم.
زمستان در راه است و فرصت برای خوابهای سبز بهارستانی زیاد
در این گزارش آمده است، دیگر کار از توزیع مواد غذایی گذشته است و مردم تنها پناهشان سقف آسمان شده. کاش نمایندگان مجلس سنگ بزرگ برندارند و همین کنار دست خودشان را ببینند و یادشان نرود که نماینده مردم بودن؛ یعنی همین! همین که درد مردم را بیواسطه ببینند و بدانند در زیر پوست شهرشان چه میگذرد؛ چراکه فرصت برای خوابهای سبز بهارستانی بسیار است و زمستان برای این خانوادههای بیپناه در راه… انسانهایی چون مجید، هدیه و.. به جبر شرایط است که چنین حیرانند و شاید اگر هریک از ما جای آنها بودیم وضعیت بهتری انتظارمان را نمیکشید. هرانا ۳۱ شهریور