«شکنجه» چه از نظر حقوقی و چه از نظر تجربی، مصداق زندگی این روزهای بسیاری از معترضانی است که در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ چشم یا چشمهای خود را از دست دادهاند. فرو رفتن در تاریکی مطلق و از دست دادن استقلال و حداقلهای دلخوشکننده زندگی، تنها کلماتی نیستند که کنار هم قرار گرفته باشند؛ بلکه زندگی روزانه و هر لحظه آسیبدیدگان یکی از خشونتبارترین سرکوبهای جمهوری اسلامی طی تاریخ حکومتاش است. آنهایی که چشم یا چشمهایشان را در این اعتراضات از دست دادهاند، سندهای زنده، اما پر رنج یک خیزش مردمی تاریخی هستند.
«حسین نادربیگی»، یکی از آسیبدیدههای از ناحیه چشم است که دوازدهم آبان در سرکوب عزاداران و معترضان چهلم کشته شدن «حدیث نجفی»، در نزدیکی «بهشت سکینه» کرج، هر دو چشم خود را با شلیک سلاح ساچمهای بسیجیهای موتورسوار از دست داد. او همچنان ساچمههای بسیاری در صورت، گردن، دستها و پاهایش بههمراه دارد، اما چشمهایش دیگر نوری ندارند.
***
مراسم چهلم «حدیث نجفی» را بسیاری همراه با نام دختر جوانی که در اعتراضات سراسری کشته شد، با اسامی اعدامشدههای آن روز میشناسند؛ «سید محمد حسینی» و «محمد مهدی کرمی»، دو معترضی بودند که جمهوری اسلامی در پی کشته شدن «روحالله عجمیان»، طی دادرسی ناعادلانه و توام با شکنجه، به دار آویخت.
در آن مراسم، فرد دیگری هم یک چشم خود را از دست داد که پیشتر دربارهاش نوشتهایم؛ «مجید خادمیطاهر» در همان روز با شلیک سلاح ساچمهای از یک چشم نابینا شد.
«حسین نادربیگی»، یکی دیگر از حاضران آن روز در اطراف «بهشت سکینه» است. سرکوبگران مانع برگزاری مراسم چهلم حدیث نجفی شدند، راهها بند آمد و انسانها هدف سلاح گرم قرار گرفتند.
پزشکان امیدی به بازگشت بینایی حسین نادربیگی ندارند. شبکههای هر دو چشم او آسیب جدی دیدهاند. هنوز جهان از انجام جراحی پیوند شبکیه عاجز است و برای همین به او گفتهاند که باید منتظر پیشرفت علم باشد.
حسین دو سال پیش سربازیاش را به پایان رسانده بود و کار میکرد تا به همراه مادرش، نانآور خانهای باشد که پدر ندارد. حالا از زمان آسیب تا به حال، هم مادر حسین بیکار شده است تا به فرزند نابینایش برسد و هم حسین دیگر نمیتواند کار کند.
او بعد از جراحی، برای یک ماه به شکم خوابید، در کنار چشمهایش و شغل خود، استقلال شخصی و دلخوشیهای کوچکش را هم از دست داد. حالا شاید هر از گاهی، یکی از اطرافیان و نزدیکانش فرصتی کنند تا او را با خود به خیابان ببرند که هوایی بخورد.
چه کسی و چرا به حسین شلیک کرد؟
وجهی از دادخواهی، شخصی و مرتبط با قربانی یک جنایت است. روشن شدن حقیقت برای قربانی، گرفتن پاسخ سوالهایی است که زندگی او را دگرگون و گاه ویران ساخته است. مثل این پرسش که چه کسی و چرا به حسین شلیک و او را کور کرد؟
حسین در درگیریها شرکت نداشت. اصلا قرار هم نبود آن روز، در آن مکان حضور داشته باشد. شاید بهخاطر قطعی اینترنت، حتی خبر نداشت که در آن روز چه هیاهویی در اتوبان منتهی به «بهشت سکینه» برپاست. از خانه خارج شد، گوشهای دور از درگیریهای میان سرکوبگران و معترضان به تماشا ایستاد که ناگهان موتورسوار و ترکنشین او، با پوشش بسیجیها به حسین نزدیک شدند.
موتورسوارها از کنار حسین رد شدند، با هم چشم در چشم شدند. ترکنشین به راننده موتور گفت که «بایست» و موتور ایستاد. سلاح از زیر کاپشن موتور سوار خارج شد. بسیجی مسلح لبخند زد و از فاصله نزدیک، حسین را هدف قرار داد.
حسین روی زمین افتاد و از حال رفت. دو زن به او کمک کردند تا از منطقه دورش کنند. ساچمهها چشمها، صورت، گردن، دستها و حتی کلیه حسین را شکافت. شلیک به حسین، حتی قدرت کلام را هم برای یک هفته از حسین گرفته بود.
در یکی از درمانگاههای استان «البرز» بود که از طریق کارت ملی حسین، توانستند نزدیکان او را پیدا کنند و پیکر ساچمهخوردهاش را با چشمانی که هنوز نمیدانست دیگر با آنها نخواهد دید، به آنها تحویل دادند.
نزدیکان حسین او را به چندین درمانگاه و بیمارستان بردند تا در نهایت همان شب به تهران منتقل شد و تحت جراحی قرار گرفت. حسین برای هشت روز در بیمارستان بستری شد. دو ساچمه کره چشم راست او را شکافت، و سه ساچمه چشم چپش را.
به حسین و نزدیکانش گفتهاند که طی شش ساعت جراحی، همه ساچمهها از چشمان او خارج شده است، اما ساچمههای دیگر در صورت، گردن و بدن او همچنان باقی است و اقدامی برای خارج کردن آنها صورت نگرفته است. بعضی از ساچمهها با گذشت زمان، همراه با چرک و عفونت از زیر پوست حسین خارج شدهاند. اما هنوز نمیدانند که تن حسین حامل چندین ساچمه است.
استقلال و دلخوشیها هم از دست رفت
حسین یک برادر دوقلو دارد و برادری کوچکتر از خودش. پدر آنها که حدود پنج سال پیش درگذشت، مادر خانواده از طریق خیاطی معیشت آنها را تامین میکرد. حسین بعد از گرفتن دیپلم، در بهمن۱۳۹۸ به سربازی رفت و در روز ۲۵آبان۱۴۰۰ دوران خدمت سربازیاش به پایان رسید.
همان روز بود که حسین عکسش را در لباس سربازی در اینستاگرام خود منتشر کرد. گشتی در پستهای اینستاگرام او علاقه او به تیم فوتبال «پرسپولیس» را بهخوبی نمایش میدهد. از نام این تیم فوتبال تا قلبی قرمز که کنار آن قرار گرفته، تا استوریهایی که حاوی عکسهای حسین در استادیوم برای تشویق تیم فوتبال مورد علاقهاش است. هرچند حالا همین استادیوم رفتن هم از زندگی حسین حذف شد.
کمک به تامین معیشت خانواده و آیندهای نامعلوم، حسین را وارد بازار کار کرد. او در یک شرکت کارگری میکرد و پساندازی برای خود داشت که همه را برای جراحی چشمهایش هزینه کرد.
زندگی او در کار و دلخوشیهایی مثل ورزش خلاصه میشد. او برای تفریح فوتبال بازی میکرد و چند ماهی میشد که حرفهای بدنسازی کار میکرد. او به تازگی دست به گیتار هم شده بود. گیتاری خریده بود و هفتهای دو جلسه آموزش میدید. حسین کتابی هم خریده بود که آکوردگیری را به او آموزش میداد.
اما به ناگهان جهان روی از او برگرداند. نه ورزشی ماند و نه موسیقی. هرچند حالا کمتر از یک ماه است که دستانش برای یک یا دو بار به سیمهای گیتار خورده است. اما موسیقی تنها کلام آشنایی است که از زمان بینایی در گوشهای حسین مثل قبل ماندگار است.
در خانوادههایی که از نظر مالی متوسط یا طبقات پایین جامعه هستند، نوع تفریحات هم متفاوت است. نه از رستورانهای لاکچری خبری است و نه از پاساژگردیهای لوکس. برای پسر جوانی که تازهکار است، شاید رفتن به گیمنت و چند دست پلیاستیشن بازی کردن، تنها دلخوشی روزمرهها بوده است.
اما وقتی چشمهای انسانی از او گرفته میشود، فقط چشمهایش نیست که از دست میرود، ریز و درشت توانمندیها و آرزوهایش هم به تاریکی مینشیند. اگرچه در جهان، آسیبدیدههای اینگونه هم هستند که با گذر از دوران پذیرش آنچه از دست دادهاند، نوعی دیگر به جهان بازمیگردند مثل یکی از آسیبدیدههای از ناحیه چشم که نوشته است: «ما هنوز زنده هستیم.» یا آن دیگری که نوشت: «ما سندهای زنده یک سرکوب تمامعیار هستیم.»
تنها دلخوشیها هم نیست که از بین میرود، از بین رفتن استقلال کسی که از دو چشمم نابینا شده است، شاید یکی از پررنگترین عذابها و شکنجههای روزمره باشد. وقتی حتی برای دستشویی رفتن هم نیاز به یاری دیگری دارید، آب خوردن، استحمام، تفریح و هر آنچه در حوزه خصوصی و عمومی تعریف میشود، از شما گرفته شده است.
دادخواهی چشمهایش
احتمالا بسیاری از سربازها به خوبی با قانون بهکارگیری سلاح در قوانین جمهوری اسلامی آشنا هستند. در این قوانین، نحوه استفاده از سلاح، زمان و انواع استفاده از آن آمده است. نیروهای سلاح بهدست، برای پراکنده کردن معترضان حق شلیک به سر و چشمهای آنها را ندارند.
شاید آگاهی نسبت به همین حقیقت، یکی از بزرگترین فکرهای حسین در این روزها باشد. آن موتورسوارها چطور توانستند به این جوان شلیک و او را نابینا کنند؟
یکی از نزدیکان حسین به «ایرانوایر» میگوید حسین گاهی در تاریکیای که در آن زندگی میکند، این سوالها را با خود تکرار میکند که مقصر فاجعهای که در درجه اول بر او و بعد خانوادهاش هوار شده است، کیست؟ آیا دادگاهی هست که بتواند مجازاتی متناسب با شکنجه هر روزه حسین و نابینایی کاملش تعیین کند؟ ضارب عذاب وجدان ندارد؟ یا این سوال که آیا روزی خواهد آمد که حسین بتواند ضارب خود را ببخشد؟
به قول یکی دیگر از دوستان حسین: «ما و امثال ما کی قرار است روز خوش ببینیم؟»
۲۹ فروردین ۱۴۰۲ iranwire