زندان فردیس کرج (کچویی) کجاست؟

زندان فردیس کرج معروف به کچوئی در شهرستان فردیس در استان البرز قرار گرفته است. این زندان محل نگهداری متهمان مالی است. از زندان کچویی شهرستان کرج، کمتر خبری تا امروز منتشر شده است.

این زندان در گذشته که هنوز کرج به استان تبدیل نشده بود زیر نظر اداره کل زندان‌های استان تهران بود و همچنان نیز متعلق به تهران است.

 زندان زنان فردیس کرج

این زندان دارای چهار سالن می‌باشد. هر بند، سالن درازی است که حدوداً ۵۴ زندانی در دو ردیف تخت های فلزی سه طبقه در آن جای گرفته اند.

سایر قسمت های این زندان عبارتند از:

یک درمانگاه، یک کتابخانه، کارگاه بیگاری و یک آشپزخانه دو متر در دو متر و یک حیاط با زمینی خراب پر از چاله. از این حیاط که ۲۰۰متر مربع مساحت دارد برای شستن پتو و موکت و پهن کردن لباس استفاده می‌شود.

زندانیان می‌توانند از ساعت ۸صبح تا ۸شب حیاط تردد کنند. این محیط هیچ تناسبی با جمعیت زندانیان ندارد و حتی امکان ورزش کردن هم در آن نیست.

در بند ۳  تنها یک تلویزیون در نزدیکی سقف نصب است که کنترل آن دست مسئول بند می‌باشد. روزنامه ای توزیع نمی‌شود. زندانیان در عمل از کل وقایع جامعه به دور هستند مگر اخباری که از خانواده ها به آنها برسد.

برای شنیدن اخبار از تلویزیون، باید التماس مسئول بند را کرد و او هم با تمسخر جواب می‌دهد: «اخبار را می‌خواهید چه‌کار؟» و اجازه تعویض کانال تلویزیون را به کسی نمی‌دهد.

وضعیت غذا و استقراری زندانیان

کیفیت غذا بسیار پایین و اکثراً غیر قابل خوردن است. تمام وسایل خوراک و پوشاک و ظروف افراد، زیر تخت بر روی زمین در سبدهای پلاستیکی گذاشته می‌شود. در انتهای سالن یک یخچال کوچک قرار دارد که اختیارش دست مسئول بند است و به غیر از خودش و چند نفر کمکی‌اش، دیگران حق دست زدن به آن را ندارند.

یک سرویس بهداشتی با ۳ توالت و حمامی با دو دوش در انتهای سالن است که با یک پرده کلفت از سالن سکونت جدا می شود.

برای شستن لباس به هر ۵نفر یک لگن داده اند، که البته این لگن همان گالن ۲۰لیتری آب است که از وسط نصف شده است.

 امکان تماس با خانواده

برای تماس با خانواده و بستگان ۴ دستگاه گوشی تلفن برای کل ۲۵۰ زندانی در گوشه ای از سالن قرار دارد. مشخص کردن نوبت استفاده از این تلفن‌ها در اختیار یکی از زندانیان است. یک روز در میان ۱۵دقیقه وقت تلفن به هر نفر تعلق می‌گیرد. زندانی برای این تماس باید ۲ساعت در صف منتظر بماند تا به او نوبت برسد.

بیگاری کشیدن در زندان فردیس کرج

در قسمت جنوب زندان یک کارگاه قرار دارد. روزانه بیش از ۵۰نفر برای بیگاری به اتاق های تولیدی کارگاه می‌روند. ساعت ۹صبح تا ۱۲ظهر و ۲بعدازظهر تا ۴ عصر زمان کار زنان زندانی است.

مشاهدات پروین محمدی از زندان فردیس کرج (کچویی)

پروین محمدی  نائب رئیس اتحادیه آزاد کارگران در سال ۹۷ به مدت ۳ روز در بند ۳ قرنطینه زندان کچویی محبوس بود. وی در بخشی از مشاهداتش از این زندان چنین می‌نویسد:

«افراد مواد غذایی‌شان را کنار تخت‌شان نگهداری می‌کردند. برای آب خوردن اگر شانس با تو یار بود و بطری نوشابه داشتی، می‌توانستی آب از دستشویی پر کنی و کنارت نگهداری کنی. هر ۵ نفر، یک سفره بودند و جیره‌های نان و قند و چایی و… را با هم دریافت می‌کردند. یک سرویس بهداشتی با سه توالت و حمامی با دو دوش در انتهای سالن بود که با یک پرده کلفت از سالن سکونت جدا می‌شد.

تمام وسایل خوراک و پوشاک و ظروف افراد در زیر تخت بر روی زمین بدون موکت و فرش در سبدهای پلاستیکی میوه ‌و تره‌بار قرار داشت. خیلی زود متوجه شدم ظروف در این‌جا حکم کیمیا را دارد و به ندرت هر ۵ نفر دارای ظرفی برای پخت و پز بودند. لیوان و بشقاب حکم طلا را پیدا کرده بود و به سرقت می‌رفت.

اولین غذایی که توزیع شد، متوجه کیفیت فوق‌العاده پایین آن شدم و این‌که شنیده بودم غذای زندان غیرقابل خوردن است، برایم بیش از پیش ملموس می‌شد.

در کل، زنان در چهار سالن، همانند این بند زندانی بودند. یک درمانگاه و یک کتابخانه و کارگاه بیگاری و یک آشپزخانه دو در دو، با ۵ شعله گاز و یک سماور بزرگ برای تهیه آب‌جوش و یک حیاط داغون و پر از چاله و چوله سهم زندگی در این زندان بود.

یکی ازشب‌ها، موقع توزیع غذا، دیدم دارند سیب زمینی و تخم مرغ پخش می‌کنند. بعد با تعجب دیدم آنها نپخته هستند و باید ۲۵۰ نفر سهمیه‌شان را در ساعت هشت شب با ۵ شعله گاز موجود با نایابی ظروف، خودشان آماده کنند. این کار عملا امکان نداشت. به همین دلیل اکثریت نان و پنیر و به قولی حاضری خوردند. تعداد اندکی که می‌خواستند سیب زمینی را برای پخت آماده کنند، با استفاده از درب کنسروهای مصرف شده به جای چاقو به سختی، سیب زمینی‌های گردن کلفت را پوست می‌کندند و خرد می‌کردند. چون چاقویی برای پوست و خرد کردن وجود نداشت.

حیاطی به وسعت بیش از ۲۰۰ مترمربع، به‌عنوان هواخوری، شستن پتو و موکت و پهن کردن لباس‌ها از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب در اختیار داشتیم. حیاطی که هیچ تناسبی با جمعیت موجود نداشت و اصلا نمی‌توانستی در آن ورزش کنی.

چیزی که برای اولین بار تعجبم را برانگیخت؛ دیدن صحنه شستشوی موکت با دمپایی پلاستیکی بود به جای فرچه. چون فرچه‌ای وجود نداشت. هر ۵ نفر، یک به اصطلاح لگن داشتند برای شستشوی لباس. یک گالن بیست لیتری آب را از وسط نصف کرده بودند که هر نیمه آن، لگن ۵ نفر بود. با لبه‌هایی که بر اثر ناصاف بریدن آن، دستان‌تان را شکاف می‌داد. که آن هم در این وانفسا بازار به سرقت می‌رفت.

برای تماس با خانواده و بستگان ۴ عدد گوشی تلفن برای کل ۲۵۰ زندانی در گوشه‌ای از سالن در اختیار یکی از زندانیان قرار داشت تا بتواند نظمی برای تقاضای این همه زندانی و تعداد محدود تلفن ایجاد کند. یک روز در میان ۱۵ دقیقه وقت تلفن به هر کس تعلق داشت. حدودا  ۲ ساعت پس از ثبت نام و قرار گرفتن در صفی طولانی، نوبتش می‌رسید.

تمام نظافت دستشویی‌ها و حیاط و سالن‌ها و توزیع غذا به عهده زندانیان بود. البته به صورت داوطلبانه. در صورت انجام هر کدام از این کارها، مبلغ فوق‌العاده ناچیز و یا ده دقیقه زمان اضافه تلفن به آنان تعلق می‌گرفت.

معضل شستن و خشک شدن لباس یکی از مشکلات اصلی بود. چرا که باید لباس در حیاط هواخوری پهن می‌شد و تا خشک نشدنش حق آوردن لباس به داخل بند را نداشتیم. چون تعداد بالایی کارتن خواب، زندانی بودند که خانواده، آنان را ترک کرده بود و هیچ لباس و یا پولی برایشان فرستاده نمی‌شد، لباس‌ها در موقع خشک شدن دزدیده می‌شد. باید تا خشک شدن لباس‌هایت از آن مواظبت می‌کردی.

زمستان بود و آفتاب نیمه جان و لباسها کلفت. این بود که ساعت‌ها در حیاط سرد، باید مواظب لباست می‌بودی.

ساعت ۱۰ شب باید همه توی رخت‌خواب‌ها ساکت می‌خوابیدند. از این ساعت تا ۷ صبح هر ۲ ساعت، یک نفر به صورت داوطلبانه در طول بند راه می‌رفت و نگهبانی می‌داد. او برای خدمتی که می‌کرد، ۱۰ دقیقه وقت اضافه تلفن هدیه می‌گرفت.

ساعت ۷ صبح، بیدارباش بود و اول شمارش افراد بندها صورت می‌گرفت و بعد یک نرمش دسته جمعی و بعد صبحانه و روانه شدن به حیاط و کارگاه و…

کارگاهی در جنوب زندان قرار داشت که طبق این‌که کدام کارفرما با زندان قرارداد داشت، تولیدش متفاوت می‌شد. هر روز بیش از ۵۰ نفر برای بیگاری به اتاق‌های تولیدی کارگاه می‌رفتند.

روزی که من همراه آنان شدم، بسته‌های لباس و ملافه بیمارستانی یک بار مصرف را تولید می‌کردند. من در قسمت بسته بندی مشغول شدم. کارگران در اتاق‌های مختلف مشغول کار بودند. اتاقی برش مواد اولیه و اتاق دیگر دوخت آنان و اتاقی که من در آن بودم بسته بندی آن را انجام می‌داد.

از ساعت ۹ صبح تا ۱۲ ظهر و بعد، از ساعت ۲ تا ۴ بعدازظهر زمان بیگاری زنان بود. برای هر روز کاری ۱۰ دقیقه زمان اضافه تلفن و یا اگر به‌طور مرتب در همه روزها می‌رفتی، مبلغ ناچیز ۱۰۰ هزار تومن برای یک ماه به آنان تعلق می‌گرفت.  کنجکاو شدم ببینم کدام کارفرمای خوشبخت پشت این تولیدات است،که از مکان و نیروی کار مفت زندان برای تولیداتش سود می‌برد. کارگران می‌گفتند که این تولیدات به عراق صادر می‌شود. کارفرمایان با رئیس زندان قرارداد دارند.

یک روز در این کارگاه کار کردم که بعد از خستگی یک روز بیگاری، شبانه به انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدم. این تجربه سه روزه من در این زندان بود که مطمئنا با گذشت زمان طولانی‌تر به گوشه‌های بیشتری از زندگی در آن پی می‌بردم.» جوانه ها ۶ خرداد