گفته بود او نه روایتگر آزارهای ناشنیده که شاهد آنهاست. شاهدی که از سپیدار تا قرچک و از زندانیان زن عرب اهوازی تا زندانیان حجاب اجباری، بر آنچه زندانیان زن در زندانهای ایران تجربه میکنند، شهادت داد. شهادتی که دستکم در مورد زندان شیبان و زندانیان عرب آنجا، هم تازه بود و هم بسیار تلخ. تازگی داشت چون ما تا پیش از آن عموما چیزی درباره زندانیان زن عرب زندان شیبان نمیدانستیم. زندانیانی که برخی از آنان نه به خاطر کارهای کرده و ناکرده خودشان که صرفا به خاطر اتهاماتی که به همسرانشان وارد شده بود، دربند شده بودند.
شاهد یا روایتگر، بخش مهمی از آنچه «سپیده قلیان»، زن جوان ۲۳ ساله در ۱۸ ماه گذشته از سر گذرانده و خبر، گزارش یا روایت آن منتشر شده است، بخشی از تاریخ معاصر ماست. از اعتراضات کارگری هفتتپه در آبان ۱۳۹۷ که سپیده قلیان در آن حضور داشت و به خاطر همان حضور هم بازداشت شد تا افشاگری او درباره شکنجه در بازداشتگاه اطلاعات اهواز و بعدتر صحبتهایش درباره نقش موثر صداوسیما و برخی خبرنگارانش در جریان تهیه و تولید اعترافات اجباری.
سپیده قلیان که به خاطر پرونده هفتتپه به ۵ سال زندان محکوم شده است و گفتهشده تنها محکوم این پرونده است که شامل عفو نشده است، یک هفته پس از آزاد کردن وثیقه، امروز خود را به زندان اوین معرفی کرد. خانم قلیان در مدتی که به قید وثیقه آزاد بود کتابی به نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد» درباره تجربه بازداشت در بازداشتگاه اداره اطلاعات دزفول و زندان زنان سپیدار اهواز و برخوردش با زنان عرب در این زندان نوشته است. نسخه پیدیاف کتاب تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد را که ایرانوایر ناشر آن است میتوانید اینجا بخوانید.
ایرانوایر پیش از آنکه خانم قلیان خود را به زندان معرفی کند، گفتگوی کوتاهی با او درباره کتاب انجام داده است:
خانم قلیان، تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد، اسم کتابی است که مجموعه روایتها و تصویرپردازیهای شما از بازجوییها و بازداشت در زندان سپیدار اهواز را بازتاب میدهد. این اسم قرار است تصویری از موضوع کتاب به ما بدهد؟
تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد بیانی استعاری است از خالی کردن خوزستان از مولفههای بومی. هورالعظیم و باقی آبهای خوزستان سالهاست به دست ماهیهای وارداتی و ماهیخوار، خشک و یا تسخیر شدهاند، البته این ممکن است کاملا تصادفی اتفاق افتاده باشد، اما سویههای استعاری آن را نمیتوان نادیده گرفت. این را میشود در مورد نیروی کار، خصیصههای فرهنگی، زبانی و تاریخی و حتی ترکیب جمعیتی خوزستان هم مطرح کرد. بهصورت کلی اسم کتاب را نباید بهعنوان یک ادعا یا گزاره خبری و قابل استناد خواند، اشاره غیرمستقیمی است به تبعیضهای بیشمار اعمالشده در مورد خوزستان که فقط یکی از آنها در این کتاب آمده است.
شاید بتوان تم محوری روایتهای این کتاب را شکنجه و اعترافات اجباری دانست حتی زمانی که راوی در حال روایت موضوعی جداست. درحالیکه خود شما هم آزار و شکنجه روحی و جسمی را تجربه کردهاید، چه چیز شکنجه زنان عرب اهوازی را برای شما متمایز میکند؟
تجربه من از اعتراف اجباری با تجربه زنان عرب در اهواز خیلی تفاوت دارد. برای آزار دادن من، بازجوها گاهی بر روی مسالهای متمرکز میشدند که دستاویزی برای آن یافته بودند. مثلا من پنج سال قبل از بازداشتم زیر یک پست در فضای مجازی، از فردی که در روز تاسوعا و عاشورا زباله جمع کرده بود تعریف کرده بودم. بازجوها این کامنت من را سند قرار داده بودند و مدام فشار میآوردند که تو منظورت این بوده مردم بهجای عزاداری زباله جمع کنند و با این کار قصد داشتهای اذهان عمومی را منحرف کنی. در مورد زنان عرب اهواز شیوه عمل بهکلی متفاوت بود.
زن عربی را تصور کنید که در چهاردهسالگی بهاجبار تن به ازدواج داده است و همیشه مجبور بوده چادر و برقع سر کند و هیچوقت حق بیرون رفتن از خانه را هم نداشته است و سواد چندانی هم ندارد. دنیای این زن بیش و پیش از هر چیز بچههایش هستند. چنین کسی را که جانش به جان بچههایش وصل است، از آنها جدا میکنند، حق تماس و ملاقات او با بچههایش را از او سلب میگیرند و در چنین شرایطی او را حربههای مختلف برای اخذ اعترافات اجباری زیر فشار قرار میدهند.
و میگویید که این حربهها و شکنجههای روحی این زنان را به لحاظ روحی درهم میشکست؟
بله اغلب این اتفاق میافتاد. چند تا از زنهای عرب در زمان بازداشت باردار بودند، سکینه سگور، الهه درویشی و سمیه حردانی ازجمله اینها بودند و یکی از آنها زیر همین فشارها هم بچهاش سقط شد. بیشتر این زنها با خانوادههایشان بازداشت شده بودند، یعنی بیرون از زندان هیچ حامیای نداشتند، یا اگر داشتند از سوی آنها طرد شده بودند. از نگاه جمهوری اسلامی زن بودن پیشاپیش جرم است، حالا فکر کنید که یک زن عرب احتمالا سُنی مذهب، چه وضعیتی را تجربه خواهد کرد.
«صهبا»، یکی دیگر از این زنان را داخل یک وَن با ده مرد دیگر از اهواز به تهران بردند و فردایش از تهران به اهواز برگرداندند، فریبش دادند و گفتند که اگر چیزهایی را که میخواهیم جلوی دوربین بگویی، تو را نزد همسرت میبریم. آنهم در حالی بود که قبل از آن مدتها با شوکر و کابل و لوله سبز مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته بود، زنی که یک هفته پس از ازدواج بازداشت شده بود. فکر کنید که این زن در این شرایط چه فشاری را متحمل شده است که مجبور شده جلوی دوربین بگوید همسرش داعشی و سنی و تجزیهطلب است.
زن جوان ۱۹ سالهای که بزرگسالی او را بدون برقع هیچ مردی جز همسرش ندیده است، گریم کرده بودند و در یک ویلا در تهران جلوی دوربین و تیم حرفهای نشانده بودند تا اینها را بگوید. صهبا میگفت او مجبور شده است جلوی دوربین چندین سناریو مختلف را طبق خواست بازجویان تعریف کند تا بازجویان بعدا انتخاب کنند کدامیک از این روایتها در پروژه نهایی میگنجد.
در میان این زنان، آیا کس یا کسانی هم بودند که در پیوند با حمله چند مهاجم به رژه ۳۱شهریور۱۳۹۷ در اهواز بازداشت شده باشند؟
بله. «سکینه سگور»، زن عربی است که برای درمان نازایی به همراه همسرش به ترکیه رفته بود. سکینه پس از مدتی آنجا از همسرش جدا شده و با مرد دیگری ازدواج کرده بود و اتفاقا بعد از مدتی باردار شده بود. او در زمان بارداری برای دیدار خانوادهاش عازم ایران میشود. او را در همان فرودگاه بازداشت میکنند و ادعا میکنند همسر سابق او در ترور ۳۱ شهریور نقش داشته است. به او گفته بودند که مدتی بازداشت خواهد شد تا یک چیزهایی را در مورد همسر سابقش بفهمند. مدتی در بازداشتگاه اطلاعات سپاه نگهداری شد، بعد او را به ۲۰۹ منتقل کرده و پس از مدتی به سپیدار اهواز منتقلش کرده بودند. مصیبتهایی که این زن کشیده او را ناچار میکند به هر چیزی اعتراف کند.
روایت شما از این زنان با تصویری که رسانههای رسمی از آنان بهعنوان داعشی به دست میدهند، بهکلی متفاوت است.
بله چون من این زنها را از نزدیک دیدم و با همه آنها زندگی کردم. آنها حق دارند که از روند دادرسی شفاف، حق ملاقات و تماس با خانواده و داشتن وکیل برخوردار باشند. مادر عربی را در نظر بگیرید که تازه بچهدار شده، هنوز سینهاش شیر میدهد و به هر دری میزند تا بتواند به بچه شیرخوارهاش شیر بدهند، اما اجازه نمیدهند. یا «مکیه نیسی» که پیش از بازداشت حتی کتکهای کشنده از همسرش «عارف» خورده بود را بازداشت کرده بودند تا بفهمند عارف کجاست. این زن تاوان چه چیزی را پس میدهد؟
گفتهاید از اسامی دوم این زنان هم همچون بهانهای برای متهم کردن آنان استفاده میشد.
زنان عرب بنا به سنت، اغلب بهجز اسم شناسنامهای، اسم دیگری هم در محیط خانواده دارند که عموما مرتبط با نام فرزندشان است. نهادهای امنیتی بیجهت نسبت به این اسامی حساسیت نشان میدادند و بهزور میخواستند این اسامی را به اسامی سازمانی و اسم تشکیلاتی ربط بدهند. برای مثل در مورد خود من، ازآنجاییکه لباسهای گلدار خیلی میپوشیدم، بسیاری «گلی» صدایم میکردند. آنها اصرار داشتند که این یک اسم مخفی سازمانی است. این موضوع در مورد زنان عرب خندهدارتر و همزمان دردناکتر هم است. آنها همدیگر را به اسم بچههایشان صدا میزنند، مثلا ام فاروق، ام یسری و مواردی ازایندست. «زهرا حسینی» را که پسری به نام «فاروق» داشت روز اول بازداشت تا سرحد مرگ شکنجه کرده بودند که اسم مستعارش را بگوید، درحالیکه او حتی نمیدانست اسم مستعار چیست. بعدها فهمیده بود که منظور آنها همان ام فاروق بوده است.
چقدر مساله علایق مذهبی در این زنان به عاملی برای مشکوک شدن به آنان و دادن بهانه برای بازداشت آنان موثر بوده است؟
«جرمی» که صهبا و خلود و زهرا حسینی مرتکب شده بودند این بود که گروهی تلگرامی برای فعالیتهای مذهبی خود درست کرده بودند. آنها در این گروه باهم قرارهای قرآنخوانی و مراسمهای مذهبی میگذاشتند. این از نظر بازجوهای امنیتی جرم بود، چون فکر میکنند که زن عرب باید برای همیشه در خانه باشد و کتک بخورد در غیر این صورت مشکوک است.
در کتاب درباره زنانی نوشتهای که صرفا به اتهامی که به همسران آنها نسبت داده شده بازداشت شده بودند و این بازداشت راهی بود برای تسلیم شدن یا یافتن همسران آنها.
بله در مواردی، زنها را گروگان گرفته بودند تا همسرانشان خود را تسلیم کنند و یا از طریق این زنان، آنان را پیدا و بازداشت کنند. یکی از این زنها مکیه نیسی بود که اسم پسرش «قصی» بود. آنها چند بار کتکش زده بودند که چرا اسم پسر صدام را روی پسرت گذاشتهای. درحالیکه مکیه میگفت این در عربی اسمی زیباست و گفتنش آوای قشنگی دارد و اصلا نمیدانست صدام پسری به این نام داشته است یا نه. به مکیه گیر داده بودند که چرا پسرش قصی فارسی را بهسختی میفهمد، این از نظر آنها جرم بود. درحالیکه خانواده مکیه در منطقهی فقیرنشین اهواز زندگی میکردند که مدرسه و آموزش درستوحسابی نداشت. مکیه نیسی را مدتها بدون بازجویی در بازداشتگاه نگه داشته بودند، کار بهجایی کشیده بود که زنگ را زده بود و پاهای بازجویش را بوسیده بود تا ببرندش بازجویی. گفته بود همسرم کجای این ترور بوده، بازجوها جواب داده بودند ما نمیدانیم، تو بگو که چه نقشی داشته، مثلا بگو که یک ساک اسلحه به خانه آورده است.
به نظر میرسد فشارهای سیاسی و امنیتی روی عربهای خوزستان پس از حمله ۳۱ شهریور به رژه نظامی تشدید شده بود.
بعد از ترور ۳۱ شهریور در اهواز، میزان سرکوب و اذیت و آزار عربها در اهواز ده برابر شد. پیشاپیش باید یادآوری کنم که این ترور از نظر همه ما محکوم است و قبلا هم اعلام کردم؛ اما باید پرسید که چطور چند جوان حدودا ۲۰ ساله از پس چنین عملیات بزرگی برآمدهاند. چطور «حسن درویشی» که دو هفته قبل از این اتفاق بعد از کلی شکنجه آزاد شده بود و طبعا باید در آن زمان تحت نظر میبود در این عملیات شرکت کرده است؟ چطور هیچ جنازهای به خانوادهها تحویل داده نشد؟ از طرفی، نباید فراموش کرد که این اتفاق دقیقا بعد از سخنرانی «حسن روحانی» افتاد که گفته بود «ما قربانی تروریسم هستیم.»
میدانیم که دو نفر از کسانی هم که در این حمله شرکت داشتند، زنده ماندند، آنها کجا هستند؟ ما در حال حاضر میدانیم که «سمیه حردانی» جنازه همسرش را در بازداشتگاه اطلاعات سپاه دیده است که منجر به سقط بچهاش شد. نهادهای امنیتی بعد از این ترور سرکوبها را در اهواز چند برابر کردند. این شائبه پیش میآید که اینها بهانه بوده است تا همه فعالان فرهنگی عرب را تجزیهطلب و داعشی بنامند.
فعالان عرب هم میگویند خیلیها که ربطی به آن حمله نداشتند، در این جریان برای زهرچشم گرفتن بازداشت شدند.
میدانید که بازداشت ما هم مدتی بعد از ترور ۳۱ شهریور اتفاق افتاد. همزمان با بازداشت ما افراد زیادی در اداره اطلاعات اهواز در بازداشت بودند و مدام شکنجه میشدند. ما صدای شکنجهها را میشنیدیم که مجبورشان میکردند بپذیرند در عملیات نقش داشتهاند، درحالیکه خیلیهایشان نمیدانستند معنی «عملیات» چیست. در مورد بازداشتگاه اطلاعات اهواز باید تعبیر شکنجهگاه را به کار برد.
شاهد بودم که یک جوان عرب ۲۰ روز شکنجه شد تا بپذیرد در عملیات نقش داشته است. آنها آنقدر شکنجه میشدند که هر چیزی را بپذیرند، بپذیرند تروریست هستند، تجزیهطلب و داعشی هستند. در مدارکی که بعدها منتشر و به اسم مستند پخش کردند مدعی شده بودند که صهبا حمادی قصد داشته در غذای کاروان زائرین شیعه که از اهواز به سمت عراق در حرکت بودند سم بریزد. درحالیکه تنها جرم صهبا این بود که دانشجوی کشاورزی بود.
و خود شما هم که در آن مقطع بازداشت شدید، درحالیکه عرب نیستید و بهعنوان فعال هویتطلب هم شناخته نمیشوید بهنوعی به خاطر آن حمله و پیامدهایش زیر فشار قرار گرفتید.
بله ما هم که در تجمعات کارگری بازداشت شده بودیم و همه شاهد مرزبندیهای ما با این اتفاقات بودند، از این فشارها بینصیب نبودیم. به ما میگفتند که دارید با فعالیتهای صنفی حواس نهادهای امنیتی را از امنیت کشور پرت میکنید. من حتی بهدرستی در جریان اخبار این ترور نبودم، پنج روز تمام دربارهاش بازجویی شدم و ۵۰ صفحه پر کردم که چرا نسبت به این اتفاق واکنشی نشان ندادهام. از نظر آنها عدم واکنش به معنای موافقت بود. حالا فکر کنید که زنهای عرب که پیشاپیش به خاطر عرب بودن در مظان اتهام قرار داشتند چه فشارهایی متحمل شدند.
در مورد زنان زندانی عرب در رسانههای و نهادهای حقوقبشری متمرکز بر ایران خیلی کم اطلاعرسانی شده است. به نظر شما این کمتوجهی چه دلایلی دارد؟
درباره اینکه چرا زنهای عرب از حمایت رسانهها و نهادهای مدافع حقوقبشر بیبهرهاند باید گفت بخشی از این بیتفاوتی از سر ناآگاهی و بخشی دیگر کاملا عامدانه است. از طرفی، تاکنون هیچ اسم یا تصویری از این زنها در دست نبوده است؛ اما در این کتاب، اسامی و تصاویر منتشر میشوند. باید فعالان حقوقبشر دستبهکار شوند، باید سعی کنند برای آنها وکیل بگیرند و بروند زندان سپیدار تا وکالتشان را برعهده بگیرند. شما فکر کنید که چند تا خبر که در خصوص وضعیت صهبا حمادی کار شد، باعث شد که برایش وثیقه تعیین کنند.
اما اطلاعرسانی میتواند تاثیر بگذارد؛ مثلا در مورد صهبا، شاید ازآنجاییکه یک فرد غیرعرب، حالا نه لزوما من، در مورد صهبا اطلاعرسانی کرده، پدرش علنا اعلام کرد که دخترش به وثیقه نیاز دارد و از همه کمک خواست. صهبا به من میگفت که رسانهها هم ما را با همان اتهاماتی میشناسند که نهادهای امنیتی به ما زدهاند، با این تصور بهراحتی ما را نادیده میگیرند. تنها با فعالیتهای ازایندست است که میتوان تابوی اطلاعرسانی در مورد زندانیان عرب و کلیشههای موجود در مورد آنها را شکست. امیدوارم که این کتاب قدم کوچکی باشد برای شروع این مسیر.
البته کتاب صرفا در مورد زندانیان سیاسی زن عرب یا حتی زندانیان سیاسی بهطورکلی نیست و به زندانیان غیرسیاسی و یا بادزاشتیهای مرد هم اشاره دارد.
بله این کتاب به همان اندازه که به زندانیهای زن عرب و سیاسی پرداخته، بر زندانیان غیرسیاسی و غیرعرب متمرکز است. «خدیجه» و «ابتسام» هیچکدام سیاسی نیستند اما در جایجای کتاب حضور دارند، یا «نسا»، «سمیه شهبازی» و «مینا خیاط» اصلا عرب نبودند. من معتقدم که زندانیان غیرسیاسی به اشکال گونان تحت تبعیض قرار میگیرند؛ مثلا بیشتر زندانیانی که در جریان اتفاقات اخیر زندان سپیدار کشته شدند غیرسیاسی و لر بودند.
بااینحال این موضوع اساسی را نباید فراموش کرد که شکافهایی این وسط وجود دارد. آیا باید مثل همه که این شکاف را نادیده میگیرند بر آن سرپوش بگذاریم؟ من بهعنوان کسی که زندان اوین بودم و ادامه حبسم را هم در زندان اوین سپری خواهم کرد میتوانم بگویم که یک روز در زندان اوین آب قطع شد و کلی اعتراض شد و مشکل برطرف شد، اما در زندان سپیدار به مدت دو هفته آب قطع بود و هیچکس ککش هم نگزید. البته منظورم این نیست که در زندان اوین تبعیضی صورت نمیگیرید، بلکه تاکید بر این است که این تبعیضها در زندان سپیدار قابلمقایسه با جاهای دیگر نیست. یک زن در زندان سپیدار از کوچکترین حقوق محروم است، او حتی اجازه ندارد همسرش را در ملاقات شرعی یا بچههایش را ببیند. درحالیکه چنین چیزی در زندانهای تهران ممکن است. بچه سکینه سگور قبل از اینکه به دنیا بیاید داعشی خطاب میشد، تنها به این دلیل که مادرش در روندی غیرشفاف و ناعادلانه اتهامات امنیتی را به دوش میکشید و دو سال بود که در بازداشت موقت بهسر میبرد. ایران وایر ۲ تیر